رمق، جانی خسته و فرسوده و به لب رسیده: زین نیم جان که دارم جانان چه خواست گوئی کرد آنچه خواست با دل از جان چه خواست گوئی، خاقانی، آن نیم جان که با من بگذاشت دست هجرت در پای تو فشاندم کردی قبول یا نی، خاقانی، نیم جانی چه بود تا ندهد دوست به دوست که به صد جان دل جانان نتوان آزردن، سعدی، گرم است با جمالت بازار خوب رویان بگذر که نیم جانی بهر نثار دارم، سعدی، گر همه کامم برآید نیم نانی خورده گیر ور جهان بر من سرآید نیم جانی گو مباش، سعدی، نیم جانی که هست پیش کشم تا به دست من این قدر باشد، ؟ (از العراضه)، نیم نانی می رسد تا نیم جانی در تن است، ؟ ، جانداری که هنوز قدری از جان وی باقی باشد، (ناظم الاطباء)، نیم بسمل، که هنوز رمقی در بدن دارد، نیم کشته، زجرکش شده: مسیح فاتحه خوان است نیم جان ترا رواست دادن جان ذبح ناتوان ترا، طاهر وحید (از آنندراج)، ، کنایه از عاشق، (از غیاث اللغات) (از آنندراج)، رجوع به معنی قبلی شود، کنایه از سخت بی رمق و ناتوان: ما هزاران مرد شیر الب ارسلان با دو سه عریان سست نیم جان، مولوی، - نیم جان شدن، از هول و ترس مانند مرده افتادن، (ناظم الاطباء)، در شرف مرگ واقع شدن، جان به لب آمدن، زجرکش شدن، نصف العمر شدن، - نیم جان کردن، زجرکش کردن، کنایه از سخت به تنگ آوردن و زجر دادن
رمق، جانی خسته و فرسوده و به لب رسیده: زین نیم جان که دارم جانان چه خواست گوئی کرد آنچه خواست با دل از جان چه خواست گوئی، خاقانی، آن نیم جان که با من بگذاشت دست هجرت در پای تو فشاندم کردی قبول یا نی، خاقانی، نیم جانی چه بود تا ندهد دوست به دوست که به صد جان دل جانان نتوان آزردن، سعدی، گرم است با جمالت بازار خوب رویان بگذر که نیم جانی بهر نثار دارم، سعدی، گر همه کامم برآید نیم نانی خورده گیر ور جهان بر من سرآید نیم جانی گو مباش، سعدی، نیم جانی که هست پیش کشم تا به دست من این قدر باشد، ؟ (از العراضه)، نیم نانی می رسد تا نیم جانی در تن است، ؟ ، جانداری که هنوز قدری از جان وی باقی باشد، (ناظم الاطباء)، نیم بسمل، که هنوز رمقی در بدن دارد، نیم کشته، زجرکش شده: مسیح فاتحه خوان است نیم جان ترا رواست دادن جان ذبح ناتوان ترا، طاهر وحید (از آنندراج)، ، کنایه از عاشق، (از غیاث اللغات) (از آنندراج)، رجوع به معنی قبلی شود، کنایه از سخت بی رمق و ناتوان: ما هزاران مرد شیر الب ارسلان با دو سه عریان سست نیم جان، مولوی، - نیم جان شدن، از هول و ترس مانند مرده افتادن، (ناظم الاطباء)، در شرف مرگ واقع شدن، جان به لب آمدن، زجرکش شدن، نصف العمر شدن، - نیم جان کردن، زجرکش کردن، کنایه از سخت به تنگ آوردن و زجر دادن
مزدور، (رشیدی) (جهانگیری) (آنندراج) (انجمن آرا)، رجوع به نیم کاره و نیم کاری شود: تو صاحب کار جبرئیلی بدگوی تو نیم کار شیطان، خاقانی، ، شاگرد، (یادداشت مؤلف)، صنعتگری را گویند که به دست افزار دیگران کار کند و از آنچه اجرت یابد به مالک دست افزار حصه دهد، (غیاث اللغات)، مناصفه کار، مضارب، (یادداشت مؤلف)، مزارع، (یادداشت مؤلف)، زارعی که به موجب عقد مزارعه نیمی از محصول دیم را می گیرد، (فرهنگ فارسی معین)، نیم کاره، هرچیز ناقص و ناتمام، (آنندراج)، کاری که نصفی یا برخی از آن را انجام داده اند، رجوع به نیم کاره شود، فرسوده شده، کارکرده، (ناظم الاطباء)، - نیم کار گذاشتن، ناتمام رها کردن، به آخر نرساندن: ز عجزقدرت کارش تمام صورت بست مصوری که شبیه تو نیم کار گذاشت، صائب (از آنندراج)
مزدور، (رشیدی) (جهانگیری) (آنندراج) (انجمن آرا)، رجوع به نیم کاره و نیم کاری شود: تو صاحب کار جبرئیلی بدگوی تو نیم کار شیطان، خاقانی، ، شاگرد، (یادداشت مؤلف)، صنعتگری را گویند که به دست افزار دیگران کار کند و از آنچه اجرت یابد به مالک دست افزار حصه دهد، (غیاث اللغات)، مناصفه کار، مضارب، (یادداشت مؤلف)، مزارع، (یادداشت مؤلف)، زارعی که به موجب عقد مزارعه نیمی از محصول دیم را می گیرد، (فرهنگ فارسی معین)، نیم کاره، هرچیز ناقص و ناتمام، (آنندراج)، کاری که نصفی یا برخی از آن را انجام داده اند، رجوع به نیم کاره شود، فرسوده شده، کارکرده، (ناظم الاطباء)، - نیم کار گذاشتن، ناتمام رها کردن، به آخر نرساندن: ز عجزقدرت کارش تمام صورت بست مصوری که شبیه تو نیم کار گذاشت، صائب (از آنندراج)
که تخم کارد. کارندۀتخم. برزگر. که تخم افشاند. تخم کارنده: این عهدشکن که روزگار است چون برزگران تخمکار است. نظامی. دل تخمکاران بود رنج کش چو خرمن برآید بخندند خوش. سعدی (بوستان)
که تخم کارد. کارندۀتخم. برزگر. که تخم افشاند. تخم کارنده: این عهدشکن که روزگار است چون برزگران تخمکار است. نظامی. دل تخمکاران بود رنج کش چو خرمن برآید بخندند خوش. سعدی (بوستان)
دهی از دهستان پایین خیابان بخش مرکزی شهرستان آمل است که در سه هزارگزی باختر آمل قرار دارد. دشتی است معتدل و مرطوب و 45 تن سکنه دارد. آب آن ازلگونی و تجرود هراز و محصول آن برنج و شغل اهالی زراعت است و راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3). در سفرنامۀ مازندران و استراباد رابینو، دربلوک لیت کوه، یکی از بلوک هشتگانه آمل دو قریه بنام تجن جار و تجن جار لاریجان ذکر گردیده است. رجوع به بخش انگلیسی این کتاب ص 113 و ترجمه وحید ص 153 شود
دهی از دهستان پایین خیابان بخش مرکزی شهرستان آمل است که در سه هزارگزی باختر آمل قرار دارد. دشتی است معتدل و مرطوب و 45 تن سکنه دارد. آب آن ازلگونی و تجرود هراز و محصول آن برنج و شغل اهالی زراعت است و راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3). در سفرنامۀ مازندران و استراباد رابینو، دربلوک لیت کوه، یکی از بلوک هشتگانه آمل دو قریه بنام تجن جار و تجن جار لاریجان ذکر گردیده است. رجوع به بخش انگلیسی این کتاب ص 113 و ترجمه وحید ص 153 شود
کاری که نصف آن را انجام داده باشند، مزدور کارگر: (خوش بود جان و جان من خوشتر خاصه چون هست نیم کار است) (کمال اسماعیل. دیوان. چا. هند. 189)، زارعی که بموجب عقد مزارعه نیمی از شاگرد محصول زمین دیم را میگیرد، شاگرد، هر چیز ناتمام
کاری که نصف آن را انجام داده باشند، مزدور کارگر: (خوش بود جان و جان من خوشتر خاصه چون هست نیم کار است) (کمال اسماعیل. دیوان. چا. هند. 189)، زارعی که بموجب عقد مزارعه نیمی از شاگرد محصول زمین دیم را میگیرد، شاگرد، هر چیز ناتمام